داستان من!!!

داستان من!!!

سلوووووووووووووووووووووووم

چطورید؟ خوش میذگره؟

وااااااااااااااای جاتون خالی امروز انقدر خندیدیم که حد نداشت

امروز صبح خداییش سرد بود ماهم که مجبوریم ساعت شیش صبح از خونه بزنیم بیرون از سرما یخ میزنیم بخدا اونموقع که ما میریم بیرون اگه سگو با نانچیکو بزنی بیرون نمیاد انقدر تاریک و خوفناکه که حد نداره معمولا هم که بهم میرسیم فقط به یه سلام بسنده میکنیم چون هم خوابمون میاد هم سرده اما اگه این سوژه ها بذارن.... خودشون با پای خودشون جلومون سبز میشن....

امروز صبح که تو ایستگاه وایساده بودیمو داشتیم سگ لرزه میزدیم دوتا پسر پلشت دیدیم که مثلا داشتن ویترین مغازشونو میچیدن اما خودشون جای مانکنا وایساده بودنو داشتن برای ما میرقصیدن

ملت اوله صبحی جوگیرن یا دست تکون میدادن یا قر میدادن تازه کوفتشون بشه داشتن چاییم میخوردن دقیقا بیکارا نیم ساعت میرقصیدن برامون آخه بدبختی این بود که این اتوبوسای لامصب هم نمیومدن. این از اولین سوژه

حالا دومیش با بدبختی رفتیم دنبال اتوبوسو آوردیمش واااااااااای اتوبوس قل قله بود نمیشد تشخیص بدی کدوم طرف زنونه س کدوم مردونه خلاصه بابدبختی سوار شدیم اما آخرشم دست من بدبخت موند لای در این مهسای درد گرفته هم که فقط میخندید بخدا احساس میکردم جای انگشتام باهم عوض شده

اما اصل کاری بگو والا اینطور که از بچگی ما دیدیم به اون قسمت که ما بابدبختی وایساده بودیم (جلوی اتوبوس) بهش میگفتن مردونه البته به استثنای اتوبوسای بی آر تی اما امان از کم بود جا.... تو اتوبوس ما جای علمای عزیزمون خالی بود دیگه میترسم فیلتر بشیم وگر نه میگفتم چرا خالی بود

اصل کاری اونجایی بود که ما بالا سر دوتا مرد وایساده بودیم آقا یکشون پایین بود ما نمیدیمش اما اون یکی جوون بود که یه کم بعد پیاده شد خلاصه ما بچه ها تعارف میکردیم که بیا بشین من خسته نیستم و.... که دیدیم مهسا هوار شد رو صندلی همه داشتیم نگاش میکردیم که با اعتماد به نفس کامل گفت من خسته نیستم میخوایین شما بشینین (بچه پرو)  خلاصه یهو دیدیم مهسا داره میفته بیچاره انقدر آقای بغل دستیش گنده بود بنده خدا فقط رو نصف صندلی نشسته بود  آقا مهسا داشت به یارونگاه میکرد که طرف بیدار شد سرشو آورد بالا دیدیم رنگ مهسای بیچاره پریده از ترس خشک شده حرفم نمیزنه بعد ما یه نگاه به آقا کردیم دیدیم ای دل غافل عجب هیبت بزرگییییییییییی یییییییییییییی یَ

یه لحظه اومد مثلا خستگی در کنه و بدنشو یه کش و قوسی بده که بازوش رفت تو دهن مهسا اما مهسا خودشو از همون نصف صندلی به یک چهارم صندلی منتقل کرد اگه جا داشت خودشو پرت میکرد رو کف اتوبوس اقا یارو معلوم نبود سایز تنش از کجا لباس پیدا کرده بود معلوم نبود پالتو بود؟؟ یا پتو پیچیده بود؟؟؟ یه شلوار خانواده کرم رنگم داشت

واااااااااااااااااای معلوم نبود این همه مو رو از کجا آورده بود ما که فقط ریش دیدیم از صورتش

حالا دیگه ما یه مسخره های زشتی هم کردیم یارو رو که خودمون رومون نمیشه بگیم

راستش عکسم گرفتیم اما بازم رومون نمیشه بذاریمش تو وبلاگ

خب دیگه روده درازی کافیه الان میان برام کامنت میذارن که چرا انشا و رمان مینویسی و..............



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده : danial | شنبه 9 ارديبهشت 1391 - 21:12 |